کنتراست

 

زندگی را به شکل یک سیب قرمز زیبا ترسیم کردم عطرش پیرامونم را سرشار کرد.

دلتنگی هایش را می خواستم چند نقطه ی خاکستری ترسیم کنم تا به قرمزی سیب

جلوه ای بخشد تا آمدم نقطه چین کنم دستی دیگر، قوی و ناشناس نقاشیم را ادامه داد

سیب پر شد از دلتنگی!  و نقطه های دلتنگی ناگهان شد انبوهی به رنگ خاکستری

دیگر سیبی پیدا نبود ... یک صفحه ای بود به رنگ خاکستری!

 

وقتی حتی لباس هم نباشیم!

از پشت ویترین خیلی خریدنی تری. حتی حاضر نیستم یک دقیقه توی اطاق  پرو امتحانت کنم

تصور اینکه چقدر برازنده ی من می شوی وقتی که برتنم بنشینی قیمتت را خیلی بالا می برد

اما می دانم وقتی برایت هزینه کردم حتی حاضر نخواهم بود تو را تقدیم زن سرایدار کنم.

بمان همانجا تا برایم زیباترین و دست نیافتنی ترین باقی بمانی!

و من همیشه در آرزوی داشتنت،  انگیزه ای داشته باشم.

 

تقدیم به دوستی ... برای قسمتی از همه ی دلتنگی هایش.