25++

 

 

 

 

vlla4ea8oq13qwdmpti.jpg

000

 

 dqm77sz72f3zk08100r3.jpg

 

با چشمان تو هزاران بار گریستم !

 

و تو هرگز ندانستی ...

 

...   باز هم خواهم گریست ! زیرا کلید دریچه ی قلبت در دستان من است .

 

من آنرا روزی ربودم ...

 

نگران مباش ،

 

فقط ... برای ... گریستن !

 

خدایا ... بیا و  باز  پدریت را ثابت کن !

 

 

l22eiyjoypalyeaw7zw.jpg

 

انگار امروز خورشید مرده است ...  

 

امروز چقدر سردم است .

 

هر چه فریاد هست دور و برم ، از هجوم سرما ،  کشیده ام روی خودم .

 

بیا  ، دستان مرا که همچون دستان مردگان در قفسه های سرد خانه  ،

 

به انجماد رسیده است زندگانی ببخش.

 

من با دستان سردم ، بیگانه ام ... من با تمام سردی ها بیگانه ام !

 

q9g3tqfse12jb9qb49z.jpg

 

می توانی انتخاب کنی !

 

 

 

بیائید به آواز کسی که در بیابان بی راه می خواند گوش دهیم ،

 

آواز کسی که آه می کشد و دستهای خود را دراز کرده و می گوید وای بر من !

 

زیرا که جان من به سبب جراحاتم ، در من بی هوش شده است .

 

 

wkw7w6xzirxwntcbwg2a.jpg

 

همه ی ما هر کدام به شکلی قربانی هستیم !

 

قربانی احساساتمان ، قربانی آمدن و رفتنمان !

 

دنیای ما اینجا همچون دریائیست با امواجی آرام که  با طنازی و سرخوشی دمی با آن

 

بالا و پائین می رویم ، می رقصیم ، آواز می خوانیم ...

 

و این امواج آرام به ناگاه تبدیل به طوفانی میشود ، ما و سرخوشیمان تنها حبابی

 

سرگردان بر امواج خروشان خواهیم بود .

 

هم ما و هم خوشبختی هایمان تنها یک حباب خواهیم بود در این دریای بیکران هستی ،

 

که با اشاره ای  محو خواهد شد ... با اشاره کوچک دستی !

 

اما ،  می توان  هم زندگی کرد ... فقط زندگی !!!! 

 

**** 

 

می توان با نقشهائی پوچ تر آمیخت

 

می توان همچون عروسکهای کوکی بود

 

با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید

 

می توان در جعبه ای ماهوت ، با تنی انباشته از کاه

 

سالها در میان تور و پولک خفت !

 

میتوان با هر فشار هرز دستی بی سبب فریاد کرد

 

و گفت : آه من خوشبختم

معصومیت و فقر

 

 

 چشمان سبز و زیبای این پسرک ...

 

و لبخند های معصومانه ... فارغ  از همه چیز ! 

w5pdfx5h2xq0dteiy12g.jpg

 

 

... و او  که  هر روز مشق زندگی می نویسد  ! 

r6akhb2npxgf0pgmihr.jpg

 

 

... در خیابان میرداماد فال میفروخت ، با دستان کوچکی که ،

 

شاید پنج زمستان را به خود دیده است .

 

و من که شتابان از کنارش رد می شدم ناخوداگاه ایستادم و

 

 در چشمانش به دنبال کودکی گم شده اش می گشتم ... 

asiyjtrbd9u92libk3pt.jpg

برای تو ...!

 

 

روزهای شنبه گاهی چقدر سنگین است . درست مثل بعضی از عصرهای جمعه !

 

و من امروز انگار با کوله باری بر دوش ، کوله باری سنگینی از هیچها ...

 

زیرا که هر چیزی شاید هیچی ست ! ...  چیزهائی که گاهی میدانم دردش از چیست !

 

و گاهی نمی دانم دردش از کدام است ؟!

 

 آواره گی خود را در کوچه پس کوچه های خیالاتم تماشا میکردم ...

 

 اما تو توانستی با دنیای بزرگ روحت مرا از سرگردانی رهائی بخشی .

 

در اینجا برای تمام ای میل های پــر از احساسات زیبایتان ،

 

که گاهی توانائی پاسخ شایسته برای آنها را ندارم ... نظرات خوبتان  ، دوستی هایتان

 

و دید پر لطفی که به من دارید عمیقا" سپاسگزارم .

 

و در اینجا ،

 

برای کسانی که در اینجا رازهایم را با آنها در میان میگذارم ،

 

 کسانی که گنجینه های رویاهایم را با آنها تقسیم میکنم ،

 

 کسانی که از زمانی که به یاد دارم  و از کودکی ... می شناسمشان ،

 

کسانی که می دانم برایم در زندگی چقدر ارزشمندند ، 

 

بهترین ها و زیباترین ها را آرزو می کنم .

 

روزی که ما همدیگر را ملاقات می کنیم ، روزیست که زندگیمان تغییر میکند ،

 

و نیز با سلامی ، نگاهی و کلامی راههای ما به هم پیوند میخورد .

 

 این روزها ، لبریز از قشنگترین رنگهاست ... رنگهای رنگین کمان الهی ...

 

از خداوند برای داشتن انسانهای خوبی که در اطراف من هستند ممنونم .

 

من با تو هرگز تنها نیستم .

 

 

 jd4kcn6f7cudlbxygr5p.jpg

 

ارغوان شاخه هم خون جدا مانده ی من آسمان تو چه رنگ است امشب ؟

 

 

 

 5oi6myu3045e96btn6h6.jpg

... کورسوئی ز چراغی رنجور قصه پرداز شبی ظلمانیست

 

                                                           نفسم  می گیرد  ، که هوا هم اینجا زندانیست...

 

رفیق خوب از نیمه راه هم باز می گردد !

 

 

حتی اگر در انجماد هم هستی ،

 

بیا و ته مانده ی قلب مرا استتار کن ،

 

که از تیر های آتشین خون می چکد از آن ...

 

82jq2prxoql7rh3c1cj.jpg

من یک انسانم در پوست انسان ...

 

 

من و تو هر یک انسانیم ...

 

تو ،

 

باید همیشه شاد باشی ... ولی باید گاهی رنج بکشی تا بزرگ شوی !

 

باید همیشه ریشه هایت را محکم در زمین نگه داری ... ولی باید گاهی پرواز کنی !

 

باید همیشه برای دیدن آنچه در بالاتر هاست و روی زمین نیست بپری ...

 

ولی   نباید گاهی بپری ، زیرا گامهایت را بر روی شانه های دیگری خواهی گذاشت !

 

باید همیشه همه کس را دوست داشته باشی ... ولی نباید گاهی دوست داشته باشی ،

 

زیرا با این دوست داشتن ممکن است باعث آزار کسان دیگر شوی !

 

باید همیشه مستقل باشی ، چون وابستگی مانع رشدت میشود ...

 

ولی باید گاهی  بی نهایت دوست داشته باشی و این خود وابستگی ایجاد می کند !

 

باید همیشه مثل رود جاری باشی ... ولی باید گاهی مثل کوه استوار باشی !

 

باید همیشه برای اطرافیانت یک دوست خوب باشی ...

 

ولی نباید گاهی اجازه دهی زیاد دوستت داشته باشند !

 

باید همیشه مثل خورشید گرم باشی  ... ولی باید گاهی مثل نسیم خنک و دلنواز باشی!

 

من و تو هر دو یک انسانیم در پوست انسان ، با وجود تمام این تضادها !

 

ولی وقتی بتوانیم با تمام این باید ها و نبایدها ، رنجها و شادیها ، پروازها و سکونها ...

 

دردها و دردها ... قلبمان را از بغض و کینه ورزی ، نفرت و حسادت دور کنیم ،

 

آنوقت دیگر فقط یک انسان نیستیم ، بلکه یک روح الهی خواهیم بود در پوست انسان !

 

z2si6c0rfort7tcsqj8.jpg

گلدانها

 

 

برای خالی گلدان ها/که هیچ گلی را ندیده اند/و هیچ عطری را/چه می توانم گفت/

 

من هرچه از شکوفه بگویم/و هر چه از شکفتن/گل های پیرهنم را/هر چه نشان دهم/

 

وقتی که باغ/بیرون از بهار ایستاده چه می توانم گفت/شاید برای خالی گلدان ها امروز/

 

چند شاخه گل مصنوعی باشد/

هر كسي از ظن خود شد يار من ....

 

 

خداوندا !

 

از اینکه دریچه ای گشودی که از آن بتوانم با آن سخن از رنجها ، مهرها ، دوستی ها و ...

 

با دوستانم بگویم . سپاسگزارم

 

و از اینکه دوستانم بتوانند دریچه ی روح خود را به رویم باز نمایند . سپاسگزارم

 

شاید اینجا جائی باشد برای پیوند بیشتر دوستی ها ، مهرها  ... ابراز رنجها  ...

 

و شاید عقده گشائی ها ... 

 

از نظرات پر مهرتون ممنون

 

kjekewq790q3elftthn.jpg

گاهی نفسها هم ظالمانه گلو را می فشارند...

 

 

 

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست ...

 

                                                                      که من به زندگی نشسته ام ...

شاملو

 

1xfu0v9mxgte08lbj8jv.jpg

بیمارستان کودکان سرطانی (محک)

 

 

زمانی که وارد کوچه ی اصلی می شوی ، از کوچه پنجره های اطاقها دریچه هائی است

 

که نگاهت را به شکل دردناکی به داخل اطاق می کشاند  ...

 

... اگر طاقت دیدن داشته باشی !

 

حتی دیدن تختهای خالی و کوچولو ، تیریست که به طرف قلبت نشانه رفته است ...

 

شما بگوئید عظیم ترین درد ... در این دنیای خاکی چیست ؟؟؟

 

mfmds8am7vm4mp8r8lci.jpg

بارها گفته ام و بار دگر می گویم .... که من دل شده این ره نه به خود می پویم

 

 

من اگر خارم و گر گل ...

 

                            چمن آرائی هست !

 

که از آن دست ...

 

                              که او می کشدم ، می رویم !

 

nr9prwvsc3fjpsqvseau.jpg 

ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا  ..... که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل  

 

 

گرم باز آمدی محبوب سیم اندام سنگین دل

 

                                                 گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل

سعدی

 

27qkjrttapkm3orrcas3.jpg

هدیه ای به بزرگی یک قلب مهربان

 

يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست !


                           چون گل افشانی لبخند تو،


                                      در لحظه شيرين شكفتن !


                                                                خورشيد !


                                                                           چه فروغی به جهان می بخشيد !


                                                                                      چه شكوهی ... !


                                                                                      همه عالم به تماشا برخاست !

 c46wsyaloksfd1fzlh4u.jpg

ممنون از بهار آرزوهای عزیزم برای هدیه ی بی نظیرش .

ماه غمگین ... ابرسنگین

 

 

يك آسمان پرنده رها روی شاخه‌ها،

 

 

در باغ بامداد.

 

 

يك آسمان پرنده،

 

 

                      سرگرم شستشو ،

 

 

در چشمه‌سار باد!

 

 

يك آسمان پرنده،

 

 

                       در بستر چمن ،

 

 

آزاد، مست، شاد...

 

 

 

از پشت ميله‌ها.

 

 

بغضی به های های شكستم،

 

 

 قفس مباد!

 

 

فریدون مشیری

 s16avu7m8k4qwt9x1e.jpg

یک آسمان پرنده

 

 

يك آسمان پرنده رها روی شاخه‌ها،

 

 

در باغ بامداد.

 

 

يك آسمان پرنده،

 

 

                      سرگرم شستشو ،

 

 

در چشمه‌سار باد!

 

 

يك آسمان پرنده،

 

 

                       در بستر چمن ،

 

 

آزاد، مست، شاد...

 

 

 

از پشت ميله‌ها.

 

 

بغضی به های های شكستم،

 

 

 قفس مباد!

 

 

فریدون مشیری

 

s16avu7m8k4qwt9x1e.jpg

به بهترین بهترین ها

 

 

نگاهت  ،

 

تو را با آن نگاهت که از سطح آن ، رد پای احساسات عمیقت ،

 

مرا ناخودآگاه به عمق آن می کشاند ... دوست دارم .

 

روزی وقتی برایم صفحه ای از کتابی را می خواندی ، من غرق در نگاهت بودم ،

 

چشمهایت دنیائی را در خود نهفته است .

 

آن چشمان زیبا ...

 

و دستانت ، زمانی که همچون بادی سرگردان و آواره در کوچه پس کوچه های غربت

 

گم شدم ، مرا محکم نگه داشت .

 

و قلبت ... که به اندازه ی یک مشت است ، ولی به اندازه تمام دنیاست ،

 

بزرگ و بی انتها ...

 

گاهی حتی نور یک شمع یا نور یک فندک !!!! می تواند آدمی را  از سرگردانی

 

در دنیای تاریکی و ظلمت به دنیای نور بکشاند ...  و تو آن نوری ولی دنیای نور .

 

گاهی خودم را در تو دیده ام ، گاهی تو را در خودم ...

 

زیرا که نگاهت سرچشمه ی زلال ادراک است .

 

خواهرم ، عزیزم ، برای همه ی کسانی که دوستت دارند ، همیشه سبز بمانی ،

 

که گرمای حضورت ، گرما بخش لحظات منجمد انسانهاست .

 

تقدیم به ویس عزیزم که در نوع خود یک زن اسطوره ایست .

 

nx9t2ry7cv9g0dmz1mh.jpg

 

به دوست عزیزی با قامتی بلند و استوار

 

 

نمی توان انحنائی در قامت ایستاده ات دید .

 

قامت بلند تو ، همیشه استوار و مصمم ...

 

اگر چه جویبار اشکهایت را درخلوت وتنهائیت ،

 

 ازپس پنجره های ماشینت بانگاه غبارگرفته ام ، نادیده ، می دیدم .

 

و فریادهای بی صدایت از فاصله ای شاید دور تا اعماق وجودم به گوش می رسید ،

 

اما دستهایت ... دستهای جوان تو ... ناگهان چه بزرگ شدند ...

 

در اطاقی که به وضع فجیعی زندگی در آن زندانی شده بود ،

 

اطاقی که انگار فقط یک سقف بود و به طرز اسف باری کوتاه و نزدیک ...

 

در آنجا ، دستهای جوان تو ناگهان خالق فصلی زیبا گردید .

 

و او که عاشق بهار بود ... او که عاشق عطر گلهای مریم و گلهای معطر پیچ امین الدوله بود ،‌

 

در واپسین ها ، زیباترین فصل و معطر ترین شمیم را در بی نهایتی ناتوانی ،

 

 اما به شکل دلپذیری نگریست و استشمام کرد .

 

و او که عاشق زندگی بود ... دریچه ای زیبا از زندگی برایش گشوده شد ،

 

... شاخه های امید ناگهان شکست !

 

اما ، نهالی روئید که به سرعت بزرگ شد ، مثل روح تو ...

 

سبز شد ... گرچه در میان برگهای سبزش تیغ هائی نهفته بود ،

 

و دستان خسته ات را زخمی عمیق برداشت .

 

درخت زیبائی که من نام عشق را بر آن نهادم .

 

این درخت ... این عشق ، نیازی به آبیاری ندارد...

 

زیرا به جاودانگی رسیده است .

 

و تو می دانی ... و او ، او که عاشق بهار بود و زندگی و گلهای معطر ...  می داند ،

 

عشق هرگز نمی میرد ، نازنین .

 

m1botm6w0u5sf64vrbiz.jpg